چشماهوي خوتن دارد/ او قصد جان من دارد/ از كنارم آن مسافر چو رويا گذشت/ زير باران مانده ام پس چرا برنگشت/ يادي از آن شب فروردين/ بودي مهمانمو نازنين قصه گفتي برايم ز ما چينو چين/ پري چشمه از خوابم چرا رفت/ كه بودو از كجا بودو كجا رفت/ شبي در آيينه نشكفته خنديد/ دوباره گم شدو در قصه ها رفت/ آيينه بي تو بر سر زد شاپرك سوختو پرپر زد/ بي تو هر شب بغض باران در دل دارم/ بي چراغم چون كه به شب منزل دارم/ اي مسافر من تو را چشم در راهم/ زير باران دل بسوزد از آهم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست ... تا بدانی نبودنت آزارم می دهد ... لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان ... که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد ...
لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است ... لمس کن لحظه هایم را ... تویی که می دانی من چگونه عاشقت هستم، لمس کن این با تو نبودنها را.
به وبلاگ ما خوش آمدید.
آغوش تنها پاركينگي است كه جريمه ندارد
وبوسه تنها تصادفي است كه خسارت ندارد
پس بيا در پاركينگ باهم تصادف كنيم.
salari.eshagh@yahoo.com